در سوگ مست غزل خوان

رابطه هنر با جریان قدرت و سیاست رابطه بسیار پیچیده ای است. هم از آن رو که قواعد بازی در این دو عرصه با هم متفاوت است و هم اینکه بازیگران و کنشگران این دو روحیه و خلق متفاوتی دارند. فردی که پا در میدان بازی قدرت و سیاست می نهد از فراز و فرودهای این میدان آگاه است. می داند که به فراخور شرایط گاه لازم است وسط زمین باشد و گاه در کنج پستویی بی صدا و بی خبر به تماشای بازی دیگران بنشیند. گاه بازی کند و گاه بازی و بازیکن بسازد. گاه شعار زنده باد بشنود و باد نکند و گاه از شعار مرده باد خم به ابرو نیاورد و فاصله و تعاملش با کانون های قدرت را به نحوی تنظیم کند که از مردم نیز چندان دور نشود (اگرچه برخی نیز پایگاه مردمی را وامی نهند و دامن قدرت را سفت می چسبند و برخی برعکس و این هر دو می تواند خواسته یا ناخواسته نیز باشد). خلاصه اینکه هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود و وقتی رفت ممکن است دیگر کسی سراغش را هم نگیرد و نامش را هم به یاد نیاورد. شاهد آن بسیار وکلا و وزرا و استانداران و… که به گوشه چشمی به درجات عالی برکشیده شدند و به اشارتی (یا به اقتضای پایان دوره مسوولیت یا عوامل انسانی دیگر) چنان به حاشیه رفتند که انگار هیچ گاه در صحنه نبوده اند.

اما بازی در میدان هنر دیگرگونه است. هنرمند حساس و نازک طبع است و کمتر تحمل عتاب و خطاب و کم مهری دارد. مانند مرد سیاست تحمل فحش خوردن که ندارد هیچ، اگر احساس کند مهر و تشویق و حمایت دوستدارانش کم هم شده است برایش ناگوار و سنگین است. پس بسا بهتر است پای در میدانی که قواعد بازی آن را نمی داند یا اگر می داند تحمل سنگلاخ آن را ندارد، نگذارد. اما واقعیت آن است که اصحاب سیاست و قدرت، عموما به جایگاه و محبوبیت و احترام هنرمندان در بین مردم هم رشک می برند هم نیاز دارند. افزون بر آن صدای هنر را، صدایی رسا برای تبلیغ و تبیین آمال و منویات سیاسی و ایدئولوژیک خود می دانند پس طبیعی است دست دوستی به سوی هنرمند دراز کنند و او را به دام عروس بزک کرده و هزاررنگ قدرت بکشند اما در بیشتر موارد «عهدشان با او عهدی است که تغییر بپذیرد و بوستانی است که هر لحظه بود باد خزانش». بازی آنها با هنرمندان همانند بازی شان با هم سلکان خودشان است فارغ از تفاوتی که این دو از زمین تا آسمان با یکدیگر دارند. در این میان برخی اصحاب هنر به قول مرحوم اخوان «راه نوش و راحت و شادی؛ به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی» را برمی گزینند. آگاهانه به دامن اصحاب قدرت می غلتند تا ره صدساله را یک شبه بپیمایند و از قبل حمایت تبلیغاتی صداوسیما و رسانه های حکومتی، نام و آوازه ای به هم بزنند و دیده و شنیده شوند و این مجلس و آن محفل برای گرم کردن برنامه هایش با اهدای سکه ای (البته پیش از آنکه قیمتش چنین نجومی شود) از آنان وعده بگیرد و بعد هم میزریاستی در یکی از هزاران نهاد و بنیاد فرهنگی و هنری حکومت ساخته تصدی کنند و پایین آمدن از نردبام تبلیغات رسانه ای و شهرت کاذب یک شبه شان چندان برای شان گران تمام نشود.

گروه دیگر راه «نیمش ننگ نیمش نام» را برمی گزینند که «اگر سربرکنی غوغا و گر دم درکشی آرام» سر به کار خویش دارند و بی توجه به سودای قدرت و شهرت و تحولات اجتماعی و مردمی به راه خود می روند و به تولید آثار هنری می پردازند.  اما گروه سوم راه دشوار را برمی گزینند. راه رفتن روی لبه تیغ. همراه مردم هستند و در متن جامعه. هنرشان نه در راه امیال قدرت است نه فقط برای هنر و نه برای نمایش سبک زندگی آنچنانی و تبدیل شدن به یک سلبریتی پوچ و بی مایه؛ بلکه برای مردم است و خود نیز در همه حال در ظاهر و باطن همراه مردمند. مردمی بودن متاعی نیست که با نمایش و ظاهرسازی و تبلیغ فروخته شود بلکه در عمق دل و جام مخاطب ادراک می شود.  استاد محمدرضا شجریان (رحمت الله علیه) از آن دست هنرمندانی بود که اگرچه در هنر خود جزو نوابغ دوران و جامع هنرآواز پیشینیان خود بود و بر آواز ایرانی پس از خود نیز تاثیر شگرف و عمیقی نهاده بود و بی شک می توان او را یکی از قله های رفیع تاریخ هنر ایران زمین و جغرافیای فرهنگی ایران نام نهاد؛ در عین حال هیچ گاه خود را جدا از دیگر هموطنانش ندانست و مهم تر آنکه مردم ایران نیز هیچ گاه او را جدا از خود ندانستند. از هر فرصتی برای ترویج و تولید موسیقی غنی ایرانی و بیان حرف مردم بهره برد؛ چه در زمان رژیم گذشته از ظرفیت رادیو و جشن هنر شیراز و مرکز حفظ و اشاعه موسیقی؛ چه پس از اوج گیری قیام مردم ایران و وقایع ۱۷ شهریور ۵۷ که با مردم همداستان شد و همراه با جمعی دیگر از هنرمندان موسیقی ایرانی از رادیو کناره گرفت و کانون چاووش را بنیان نهادند و صدای انقلاب و دفاع مردم ایران و مبارزه با ظلم و استبداد و تجاوز خارجی شدند؛ چه در سال های دشوار و فضای بسته دهه ۶۰ که دست در دست پرویز مشکاتیان روانشاد در وطن ماند و چراغ موسیقی را دل های غمزده و خسته از جنگ و مشکلات مردم روشن نگه داشت و برخی از بهترین آثار تاریخ موسیقی ایران را خواند و چه در سال های بعد که پس از گشایش هایی در فضای اجرای موسیقی بار دیگر به صحنه برگشت و همنوا با علیزاده و کلهر و همایون برگ زرین جدیدی در آثارش گشود. در روزهای تاریک سال هشتاد و هشت و پس از آن باز، ماندن در کنار مردم را به گوشه نشینی و عافیت طلبی ترجیح داد و اگرچه همچون بسیاری دیگر از اصحاب سیاست و فرهنگ و هنر، مغضوب سیستم حاکم و دستگاه رسانه ای آن شد اما «خاک راه مردم ایران» این بار جایش را در قلب مردم ایران حک کرد.

استاد، اگرچه در پی یک دوره طولانی و دشوار بیماری ازبین ما رفت اما یادگارهای فراوانی برای ایران و جامعه ایرانی باقی نهاد. از فرزند برومندش که امروز ستاره ای در آسمان هنر ایران است، شاگردان متعددی که در سطوح مختلف تربیت کرده، آثار پرتعداد و ارزنده ای که از خود باقی نهاده و هر یک، یک مکتب آموزشی و معرفتی برای هنر ایران است، باغ هنر بم که سال ها بر بنایش همت نهاد، سازهای بدیعی که برای تکمیل و تنوع صدادهی ارکستر ایرانی ساخت و از همه مهم تر سلوک انسانی و اجتماعی و مردمی اش که چراغ راه هنرمندان و هنرجویان و اهل معرفت خواهد بود. اگرچه رفتنش چیزی جز حسرت و دریغ نیست اما از اینکه در روزگاری نفس می کشم که یگانه ای چون او در آن می زیست و می خواند به خود می بالم. شجریان زنده است چون عشق همیشه زنده و جاوید است: «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا