ما و ایران

چندی پیش یادداشتی خواندم از دکترمحمد فاضلی، اندیشمند هم‌روزگارمان که پس از تحلیلی بر ماجرای سفر رامبدجوان و همسرش به کانادا، به طرح چند پرسش اساسی پرداخته و بابی برای اندیشه و احتمالا گفت‌وگو پیرامون «مساله ما و ایران» گشوده. بد نیست ابتدا مروری بر پرسش‌های طرح شده از سوی ایشان داشته باشیم و سپس مطلب را ادامه دهیم: «این سوالات فراتر از ماجرای زرد رسانه‌ای، دعوت به اندیشیدن درباره «ایده ایران» است. ایران چیست؟ چه چیزش را باید ستود و چه چیزی را نقد کرد؟ مسوولیت ما در قبال آنچه ایران می‌دانیم تا کجاست؟ تا کجا باید پای ایران ایستاد؟ نسبت ایده ایران و زیستن ما چیست؟ سخن و کردار اخلاقی درباره ایران، اخلاق و وطن چیست؟» من هم قصد دارم در ابتدا به طرح چند پرسش بپردازم که می‌تواند به تشریح و تکمیل این پرسش‌ها کمک کند. اینکه از ایران چه می‌دانیم و چه باید بدانیم؟ آیا ایران را میزبانی می‌دانیم که باید در ایام عمر که میهمان آن هستیم از ما پذیرایی کرده و اسباب آسایش و لذت ما را فراهم کند یا خانه‌ای است که باید برای ساخت و تکمیل و تجهیز آن، خود آستین همت بالا بزنیم؟ آیا‌ زاده شدن ما در این کشور برای ما سهم ایجاد می‌کند یا وظیفه؟ آیا ایران را چنانکه برخی میهن‌پرستان مدعی هستند «مادر» خود می‌دانیم یا یک «رحم اجاره‌ای» که بر حسب اتفاق زایش ما بر عهده او قرار گرفته است و پس از این زایمان نه ما و نه او مسوولیتی در قبال هم نخواهیم داشت؟ اگر در موقعیت انتخاب بین زیستن در ایران با همه دشواری‌هایش و ادامه حیات در جایی خارج از ایران با همه لذت‌هایش قرار داشتیم انتخاب اخلاقی کدام است؟ آیا در سرمایه مادی، معنوی و دانشی که به دست آورده‌ایم ایران هم سهمی دارد یا همه محصول تلاش و ابتکار خودمان است و حالا هرکدام که هست آیا انتقال آن به خارج از ایران برای زایش و بهره‌وری بیشتر خیانت به ایران است؟ و در نهایت اینکه آیا جایی برای غبطه و حسرت به حال آنانی که کار و زندگی در آب و هوای خوب و رفاه و آزادی و آرامش کشور دیگری را برگزیده‌اند برای ما که نرفته‌ایم یا نتوانسته یا نخواسته‌ایم برویم وجود دارد؟

در این نوشتار تلاش می‌کنم بر پرسش اول متمرکز شوم؛ بدین امید که در فرصت‌های بعدی به پرسش‌های دیگر توسط خودم یا دیگران پرداخته شود. گمان می‌کنم مهم‌ترین مساله و گرفتاری ما «فقر آگاهی از ایران» است و بدتر آنکه بیش از اینکه کشور خود را بشناسیم در این موضوع ادعا داریم. بسیاری از ما یاد گرفته‌ایم که در مقابل هر نارسایی و پدیده ناخوشایندی از تاریخ ۲۵۰۰ ساله و کوروش کبیر دم بزنیم بدون آنکه چیز زیادی از این تاریخ بدانیم. البته گناه اصلی بر دوش سنت آموزشی ما است که همواره دروسی مانند تاریخ و جغرافیا را طفیلی دروسی مانند ریاضیات و علوم تجربی قرار داده و به دنبال آن در مقطع متوسطه علوم انسانی در سایه علوم ریاضی و تجربی قرار گرفته و همین نسبت در دانشگاه نیز بین رشته‌های مهندسی و علوم پزشکی با رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی برقرار است. آگاهی از آنچه بر اقلیم و مردم و فرهنگ ایران گذشته، از نهضت‌ها و جنگ‌ها و صلح‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌ها، حیات و اندیشه و عمل مصلحان و مفسدان اجتماعی، تاریخ تولید و سیر روندهای اقتصادی و جریان‌های اجتماعی و حکومتی و میراث معنوی این کشور از علم و هنر و صنعت و اخلاق به انضمام ظرفیتی که ایران امروز از آن برخوردار است از زیست بوم و ذخایر طبیعی و معدنی تا تنوع قومی و انسانی و زبانی و فرهنگی و اقلیمی ضرورتی است برای فهم بهتر از ایران و نسبتی که با آن داریم.

برخورداری از این فهم و آگاهی، رابطه و نسبت ما را با ایران روشن‌تر خواهد کرد. اینکه آنانی که پیش از ما زیسته‌اند و نسل‌های قبلی تا پدران و مادران ما برای ما و کشورشان چه کرده‌اند؟ چه خدمت‌ها و چه خیانت‌ها بر این کشور رفته است. آنان که مانده‌اند برای چه مانده‌اند و چه کرده‌اند و ماندن‌شان چه نفع و ضرری برای ایران و نسل‌های بعدی داشته و آنان که رفته‌اند چه؟

واضح است که ناسیونالیسم کور و تفکرات پان- ایرانیستی یا قومیت‌گرایی‌های افراطی دردی از این کشور و حتی خود ما دوا نخواهد کرد. این آگاهی که از راه مطالعه و مشاهده و تفکر و گفت‌وگو حاصل می‌شود خواهد توانست رسالت ما را در قبال ایران اعم از سهم یا وظیفه یا ترکیبی از این دو روشن کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا