ارزش های رنگ باخته

دهه دوم اردیبهشت ماه در تقویم رسمی کشور با دو مناسبت مهم آغاز می‌شود. روز کارگر در یازدهم و روز معلم در دوازدهم اردیبهشت همه ساله با آیین‌های رسمی و مردمی پاس داشته می‌شود. جدا از مراسم دولتی و حکومتی، صنایع و بنگاه‌ها با روش‌های گوناگون روز کارگر را ارج نهاده و از کارکنان خود تقدیر می‌کنند و در مدارس و دانشگاه‌ها نیز به روش‌های مختلف خاصه توسط دانش‌آموزان و دانشجویان، معلمان و استادان تکریم می‌شوند. ضمن تبریک و احترام به همه کارگران، کارکنان، مدیران، معلمان و استادان پرتلاش و زحمتکش، روندی نگران‌کننده در دهه‌های اخیر در این خصوص مشهود است و آن کاهش تدریجی ارزش علم و دانش از یک سو و کار از سوی دیگر در نهان و نهاد فرهنگ عمومی کشور و خصوصا در میان نسل جدید است. برخلاف آنچه شاید از یک سده پیش به این سو در بطن جامعه ایرانی جریان داشت و برخورداری از سواد و علم و تحصیلات و اشتغال به کاری شریف و آبرومندانه یک ارزش مهم اجتماعی محسوب می‌شد و یگانه مسیر رشد و تعالی مادی و انسانی فرد و جامعه نیز به شمار می‌­رفت امروزه نه علم و دانش و تحصیل و نه اشتغال به کار در یک مسیر رشد عادی، هیچ­ یک از دید جوانان ضامن پیشرفت به شمار نمی‌­روند و لذا انگیزه چندانی نیز برای دستیابی به آن دو وجود ندارد.  در گذشته به علت محدودیت و کمیابی افراد باسواد یا دارای تحصیلات متوسطه و عالی، صرف برخورداری از دانش و مدارک تحصیلی نه تنها ضامن اشتغال بود، بلکه تحصیلکردگان سطوح عالی دانشگاهی به مدارج دولتی مهم و برجسته­‌ای نیز منصوب می‌شدند. اواخر دوره قاجار و عصر پهلوی اول به علت نیاز شدید کشور به علم و دانش نوین و محدودیت امکان تحصیل در کشور برخی جوانان مستعد با هزینه و سرمایه‌­گذاری دولت برای تحصیل به اروپا اعزام می‌شدند و برخی خانواده‌های متمکن نیز فرزندان خود را به هزینه شخصی (و گاه با اعمال نفوذ و به هزینه دولت) برای تحصیل به خارج از کشور می‌­فرستادند و پس از مراجعت به علت نیاز به این تخصص­‌ها در جایگاه مناسبی از این دانش‌آموختگان استفاده می‌شد..

به تدریج و پس از تاسیس و توسعه دانشگاه در ایران، دانش‌آموختگان دانشگاه‌های داخل کشور نیز از موقعیت­‌های مناسبی برای اشتغال در بخش بروکراسی و صنعت دولتی و نیز بخش خصوصی برخوردار بودند. این روند تا بدانجا پیش رفت که در دهه‌های شصت تا هشتاد، مدرسه، کنکور و دانشگاه یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های خانواده‌های ایرانی در اقصی نقاط کشور بود. خانواده‌های ایرانی از آنجا که اصلی­‌ترین مسیر و معبر موفقیت و تامین آتیه فرزندان خود را برخورداری از تحصیلات دانشگاهی می­‌دانستند برای تامین هزینه‌های این موفقیت حتی حاضر بودند از نیازهای ضروری دیگر خود نیز صرف‌نظر کنند. این روند را باید در کنار روند تغییرات تقاضای نیروی کار در بازار کار تحلیل کرد. با توسعه صنعتی، عمرانی و اداری کشور و توسعه مشاغل دانشی و مهارتی به تدریج نیاز به شاغلان دانشور و ماهر برای تصدی این مشاغل نیز بیشتر می‌شد و از این رو دانش‌آموختگان دانشگاهی و دانشکده‌ها و مراکز آموزش فنی و مهارتی دست بالا را در بازار کار پیدا کردند. جدای از آن، چه در مشاغل دانشی و فنی و چه در مشاغل و کسب­ و کارهای خرد و پیشه­‌وری، شروع کار از سطوح پایه و مشاغل و وظایف ساده، کارآموزی زیرنظر استادکاران، پیشرفت تدریجی و مرحله‌­ای در سایه تلاش و جهد و کاردانی انگاره‌های ذهنی غالب مردم ایران بود. به بیان دیگر چنین پذیرفته شده بود که اگر فردی شغلی را انتخاب کند (حال به واسطه علاقه و تخصص یا انتساب خانوادگی یا …) آن را از سطح پایه و زیرنظر استادکاری ماهر و کارآزموده آغاز کند، بر انجام درست آن استمرار ورزد و تلاش کند با صداقت و امانت و مردمداری وظایف خود را به انجام رساند در شغل و زندگی خود پیشرفت خواهد کرد و می‌تواند زندگی خود را هم بسازد و امکانات مناسبی برای خود و خانواده‌­اش فراهم آورد. در این میان برخورداری از دانش و تحصیلات و تخصص به مثابه کاتالیزوری بود که این روند را در ابتدا یا طول آن تسریع و تسهیل می‌کرد یعنی فرد تحصیلکرده می‌توانست شغل بهتر و سطح بالاتری تصدی کند یا در همان شغل آباواجدادی بهتر عمل کند و موفقیت بیشتری حاصل کند. خاصه آنکه باید دقت داشت در ایران همواره و خصوصا در دهه‌های گذشته عرضه نیروی کار بر تقاضای آن از یک­سو و تقاضای تحصیلات دانشگاهی بر عرضه آن از سوی دیگر فزونی داشته و این عدم توازن بر عطش ورود به دانشگاه و کسب شغل به صورت توامان افزوده است. اکنون به نظر می‌رسد تغییرات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تکنولوژیک حادث شده در دو دهه اخیر تغییرات شگرفی در نسبت‌­ها و انگاره‌ها و روندهای پیش­‌گفته ایجاد کرده است.


افت تحصیلی دانش ­آموزان، خالی ماندن بسیاری از صندلی‌­های دانشگاه و تغییر نسبت­‌های جنسیتی در کنکور و گروه‌های آموزشی، خالی ماندن رشته‌هایی که در گذشته رقابت شدیدی برای ورود به آن وجود داشت و بی‌انگیزگی دانشجویان در این رشته‌ها، خالی ماندن بسیاری از فرصت­‌های شغلی، ترجیح دادن بیکاری به تصدی برخی مشاغل، نرخ بالای ترک شغل در بسیاری سازمان‌ها و مشاغل و… همگی نشانگان این تغییر در ارزش‌های عمومی و اجتماعی است. در تحلیل علل نیز در بعد اقتصادی استمرار تورم فزاینده، کاهش ارزش پول ملی و شرایط دشوار اقتصادی پایدار باعث شده تا تحصیل و شغل هیچ­ یک نتوانند تضمینی برای تامین حداقل‌­های زندگی یک جوان ایرانی ایجاد کند. از جوانی که پدر و مادرش هر دو دارای تحصیلات دانشگاهی هستند و به‌رغم سال‌ها کار در مشاغل دولتی یا خصوصی از خرید یک خانه نیز ناتوان بوده‌­اند چگونه می‌توان انتظار داشت انگیزه‌­ای برای تحصیل و کار داشته باشد؟ به لحاظ اجتماعی و فرهنگی نیز تفکر مبتنی بر رشد جهشی و یک شبه ره صدساله رفتن، جایگزین شروع از نقطه صفر و طی تدریجی و بطئی مسیر پیشرفت شغلی و علمی شده است. فاصله طبقاتی و دستیابی برخی به پول­‌های بادآورده و نمایش تفریحات و سبک زندگی آنچنانی (که ضرورتا از سر شایستگی و کارآفرینی هم نبوده است) بسیاری را به این صرافت انداخته که وقتی می‌شود راحت پول درآورد چرا باید همچون پدر و مادر خود راه دشوار را انتخاب کنیم؟ موفقیت کلاهبرداری‌های هرمی یا هجوم کورکورانه به سوی بورس و ارزهای دیجیتال که معمولا منجر به مالباختگی شده مصداق همین عطشی است که بسیاری می‌خواهند آن را با آب شور فرونشانند. روندهای سیاسی و تکنولوژیک نیز به این تفکرات دامن زده است. در بعد سیاسی رانت­‌پاشی و عدم شفافیت اقتصادی و سیاسی و برخورداری برخی کم‌­شمار از مواهب پشت پرده سیاست در کنار استخدام‌ها و انتصابات بی‌ضابطه و مبتنی بر رفاقت و هم‌­حزبی و هم‌­محفلی و هم‌­دانشگاهی بودن یا گرایش بیش از حد به دانشگاه‌ها و مجامع خاص باعث می‌شود انگیزه تحصیل و تلاش برای ورود به خدمت در بخش دولتی و خصولتی (که بخش عمده اقتصاد و اشغال ایران را تشکیل می‌دهد) یا انگیزه ارتقا و پیشرفت شغلی از مسیر صحیح را کاهش دهد. به لحاظ تکنولوژیک نیز بسیاری از نوجوانان و جوانان امروزی در رویا و سودای یوتیوبر شدن و بلاگر شدن هستند. این فعالیت­‌ها آنقدر زرق و برق و فریبندگی دارد و کسب درآمد از آن ساده‌­تر از کارهای عادی است که بسیاری از نوجوانان و جوانان را به سوی خود جذب می‌کند یا حداقل تلاش می‌کنند شانس خود را در این مسیرها امتحان کنند.  کوتاه سخن آنکه کار برای من و خیلی از متولدین دهه‌های پنجاه و شصت که به اقتضای شرایط دوران خود مسیر تحصیل و کار عادی را انتخاب کرده‌­ایم برای توجیه و راهنمایی و انگیزه‌­بخشی به فرزندان‌مان سخت شده است. به ویژه آنکه امروز خودم هم خیلی مطمئن نیستم مسیری که رفته­‌ام بهترین بوده که برای فرزندم هم چنین باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا