وطن کجاست؟ حق خاک و ریشه چیست؟ انسان به واسطه حیاتی که خداوند به او اعطا فرموده از چه حقوقی برخوردار است و تولد در یک گستره خاکی مشخص چه حقوق و تکالیفی برای او ایجاد میکند؟ آیا توطن یک حق اعطایی است که کسی بتواند آن را سلب کند یا یک حق ذاتی است؟ عنصر اصلی در این توطن، نسب خانوادگی و ملیت پدر و مادر است یا محل تولد؟ اگر پدر و مادری یک فرزند خود را در یک کشور به دنیا بیاورند و فرزند دیگر را در کشور دیگر، وطن این دو کودک کجاست؟ و اصولا کودکانی که از پدر و مادر مهاجر در کشور دیگری پای به حیات میگذارند به لحاظ ملیت و وطن کجای کارند؟
این روزها که بحث مهاجرت و این بماند و آن برود در کشور داغ است این پرسشها بیشتر در ذهن تداعی میشود. از یکسو اینکه آیا میشود به کسی گفت در وطن و زادبومت بمان یا برو یا در سوی دیگر میشود کسی را به زور در جایی (حتی کشور خودش) نگه داشت یا به زور از جایی بیرون کرد و… سوی اول ماجرا آنهایی هستند که قدرت سخت را در کشور دراختیار دارند اما به لحاظ اقتدار نرم در اقلیت هستند. یعنی نهادهای نزدیک به هسته سخت قدرت را در دست دارند و به واسطه آن در مقاطعی (مانند الان) نهادهای انتخابی را نیز به لطف دوپینگ سیاسی یا عدم مشارکت مردم یا ناکارآمدی انتخابیون قبلی دراختیار میگیرند. پس تا اینجا قدرت سخت دراختیارشان است. اما معمولا به آن قانع نیستند و سطح بیشتری از نفوذ و اقتدار را مطالبه میکنند که میتوان آن را اقتدار نرم خواند. این اقتدار نرم، از دید من دربرگیرنده نظام ارزشی، هنجارها، مدلهای ذهنی، بینشها و نگرشها، اندیشه و به طور اجمالی فرهنگ است. در واقع ایشان میخواهند فرهنگ عمومی و سبک زندگی مردم را نیز به کمال دراختیار گیرند، بر آن حکم برانند و آن را به مثابه قالبی ژلاتینی به وضعی که میخواهند شکل دهند و درآورند. برای تحقق این خواسته نیز از همه ابزارهای خود استفاده میکنند. از تغییر در سطوح مدیریتی و عملیاتی نظام آموزشی (نمونه بارز آن را در سالهای اخیر در دانشگاه آزاد اسلامی دیدهایم)، وضع خطمشیهایی که هدف آنها مشخصا تغییر سبک زندگی مردم است (مانند طرحهای متعدد و رنگارنگی که با پیشوند صیانت این روزها در مجلس انقلابی مطرح است)، اعمال فشار و ابزارهای فیلترینگ گوناگون برای گزینش کارکنان نظام بروکراسی، معلمین و استادان دانشگاه (و حتی اگر میتوانستند و با معضل صندلیهای خالی در دانشگاهها مواجه نبودند برای دانشجویان نیز چنین میکردند اگرچه که با روشهای ستارهدار کردن دانشجویان مانع از ورود بسیاری از دانشجویان ناهمفکر به دانشگاه میشوند) همه ابزارها و فیلترهایی است که برای تحقق این منظور استفاده میشود. در سطوح عالی حکمرانی فرهنگی نیز همین رویه جریان دارد و در انتخاب وزرای فرهنگی، تعیین اعضای نهادهای فرهنگی انتصابی و شورای عالی انقلاب فرهنگی کمتر شاهد ورود فردی خارج از این هسته سخت قدرت و رویکردهای فکری متفاوت هستیم. نهایت امر و وقتی هیچیک از این ابزارها کارگر نمیافتد سر نهان را خواسته یا ناخواسته افشا میکنند که همین که هست و هر کس نمیخواهد جمع کند و برود. معنای ضمنی این حرف آن است که حکومت یک مدل یکدست سبک زندگی و تفکر را برای همه مردم میخواهد و برای تکثر فکری و فرهنگی شأنی قائل نیست و تمایلی هم ندارد اندیشه و مدلی را بیرون از این حلقه تحمل کند. حال مجدد زمینه طرح آن سوالهای آغازین پیش میآید که مگر میشود به کسی گفت از وطنت و آب و خاکت بیرون شو چون نمیخواهی مانند من فکر و زندگی کنی؟ این رفتارها و سیاستها معمولا با اعتراض نرم و سخت مردم همراه شده و گاه تعارضات یا چالشهایی را نیز پیش آورده است. البته مردم ما عمدتا در مواجهه با این سیاستها با بیخیالی راه خود را ادامه میدهند و حکومت نیز بعد از مدتی از اعمال سیاست شکستخورده خسته شده و آن را رها میکند. میماند گسترش جرمانگاری، ایجاد ناامنی فکری و برهم زدن آرامش گروههایی از مردم و معمولا کسبوکارهای قانونی در کشور. یکی دیگر از روشهای واکنش مردم به این رفتارها نیز مهاجرت و جلای وطن است. آنهایی که از دیگران طلبکارند و استادان برخی دانشگاهها را در مهاجرت اندیشمندان و سرمایههای انسانی کشور مقصر میدانند بد نیست ابتدا سوزنی به خود بزنند و بعد جوالدوز را در دیگران فرو کنند. کم پیش آمده تریبونداران نزدیک به هسته سخت قدرت از خود بپرسند این نوع حکمرانی و تحمیل یک رویکرد فکری و سبک زندگی مشخص و محدود از سوی ما چه تاثیری در تشویق اندیشمندان به مهاجرت دارد؟ اینکه هر روز به بهانه طرح و لایحه و مصوبهای تن گروهی از مردم را میلرزانیم چقدر در تلاش آنها برای جستوجوی آرامش فکری در آن سوی مرزها تاثیرگذار است؟ اینکه در همه شؤون علمی و اداری و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، مرزبندی خودی و غیرخودی داریم و اتفاقا روزانه در حال محدود کردن دایره خودیها هستیم چقدر به فراری دادن نخودیها کمک میکند؟ ناکارآمدی نظام اقتصادی و دشواری تامین معیشت و رفاه برای قاطبه مردم هم جای خود دارد که حدیثی مفصل میطلبد. اینها سوالهایی است که هیچگاه حاکمیت (خصوصا از نوع یکدست آن) به آنها پاسخ روشنی نمیدهد و ترجیح میدهد با فرافکنی و مقصر دانستن این و آن، هم از خود رفع اتهام کند و هم بتواند افرادی دیگر از ناهمفکران خود را به چوبهای مختلف بزند و براند. اگرچه من عمیقا معتقدم در جریان قدرت تمایل چندانی به حضور نخبگان و روشنفکران در کشور وجود ندارد و در نهان از این سیل مهاجرت چندان هم ناخشنود نیستند، چراکه فضا برای حضور بیشتر نزدیکانشان (که قاعدتا با وجود نخبگان تراز اول جایی در ردههای تصمیمگیری و اجرا نباید داشته باشند) باز میشود. حفظ نخبگان و صاحبان سرمایههای انسانی و فکری و مادی نیازمند بازکردن فضا، پذیرش تکثر فکری و سبکهای متنوع زندگی (در چارچوب شرع مقدس و قانون اساسی) و پرهیز از تحمیل یک سلیقه به همه مردم است که ظاهرا حکومت تمایل دارد در خلاف این مسیر گام بردارد. پس بیش از این عرض خود نبرند و زحمت مردم ندارند. موشها در انبان گندم آشکارتر از آن میچرخند که نیاز به جستوجو داشته باشد.