سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

در روزهای اول اعتراضات و وقایع اخیر، بعضی از دوستان در شبکه های اجتماعی می پرسیدند «تو که قبلا به مناسبت و بی مناسبت مطالبی می نوشتی چرا این روزها ساکتی؟» گاهی به شوخی و کنایه به حساب ترس و احتیاط و انفعال هم می گذاشتند. اما واقعیت آن است که این سکوت نه از سر ترس است و نه انفعال، بلکه ناشی از بی انگیزگی است. بی انگیزگی که از بسته بودن گوش ها ناشی می شود.دیروز که مصاحبه دکتر فیاض زاهد را می‌خواندم دریافتم حتی چهره شناخته شده و باسابقه ای همچون ایشان نیز از این بسته بودن گوش ها آزرده است و سکوت را بر گفتن و نوشتن ترجیح داده است. این روزها در رسانه ها و فضای مجازی فراوان می بینیم افرادی را که به نوشته ها و گفته ها و تحلیل های پیشین خود و دیگران ارجاع داده اند و می گویند این روزها را به روشنی دیده بودیم و کاش به حرفمان در همان زمان گوش می کردند.اگر بر اساس طیف های معمول سیاسی کشور هم ببینیم این تنها محدود به اصلاح طلبان و منتقدین نیست، بلکه حتی بسیاری از چهره های معقول و دلسوز اصولگرا نیز به خاطر بی توجهی به نصایح و هشدارهای شان در این شرایط سکوت پیشه کرده اند.

وضعیت کنونی چیزی شبیه آرتروز شدید و ساییدگی مفاصل است که در اثر تحلیل رفتگی و از بین رفتن غضروف بین استخوان ها ایجاد شده و موجب ساییدگی دردناک استخوان ها روی یکدیگر شده است. یک سوی این ماجرا حکومت است که مدتهاست گوش خود را بر هر نقد و نظری مخالف میل خود بسته و در سودای یکدست شدن راه را بر ورود نیروهای میانه به مراکز تصمیم گیری و تصمیم سازی بسته است. در عوض تریبون را به گویندگانی تندرو و بی فکر و پرحاشیه سپرده که هر کلامشان زخمی بر پیکر رنجور جامعه می زند و جز هزینه تراشی برای کشور و نظام هنر دیگری ندارند. رسانه ملی خصوصا بخش های پرمخاطب آن را نیز یکسره در اختیار ایشان گذاشته و اجازه طرح صدا و اندیشه دیگری را نمی دهد. معدود رسانه های فعال و حرفه ای مکتوب و اینترنتی را نیز با چنان محدودیت هایی مواجه کرده که عملا از حیز انتفاع ساقط شده و نه در خبر و گزارش و نه در تحلیل نمی توانند نقش موثری ایفا نمایند.سوی دیگر ماجرا هم جوانان نسل جدید و برخی فعالان توییتری و مجاری هستند که هر صدای میانه ای را که دعوت به آرامش و تفکر و پرهیز از خشونت کند با صفت وسط باز آراسته و با شدیدترین توهین ها می نوازند. پس برای که باید گفت و نوشت؟

همین چند روز پیش و پس از فراخوان رییس قوه قضاییه برای نقد و گفتگو، بسیاری از جمله همین قلم در نوشتارهایی ضمن استقبال از این دعوت پیشنهادهایی برای اثربخشی بیشتر این گفتگوها ارائه کردند، اما چیزی نگذشت که صدور حکمی سنگین برای یکی از فعالان سیاسی که به اذعان دوست و دشمن جز گفتگو و تلاش برای اصلاح در چارچوب نظام، کار دیگری نکرده بود آب سردی بر پیکر همه ریخت و نشان داد که حرف باد هواست و در همچنان بر همان پاشنه می چرخد. طبیعی است در چنین شرایطی، هر صدای میانه ای خاموش می شود و سکوت را ترجیح می دهد و به نظاره می نشیند تا از طرفین سخت ماجرا هزینه ای متوجهش نشود. حال پرسش آن است که آیا در این شرایط دوقطبی و متلاطم، تکلیف از اصحاب اندیشه و سخن و قلم ساقط است یا هنوز و به رغم نبود گوش شنوا، کلام و قلم هایی که در پی بهبود و اصلاح و کاهش هزینه های اجتماعی هستند رسالتی بر دوش دارند که مکلف به ادای آن هستند؟ راستش خودم پاسخ روشنی برای این پرسش ندارم و معتقدم گذر زمان به این پرسش پاسخ خواهد داد. اما امیدوارم زمان و محتوای این پاسخ چنان نباشد که همه را از کرده و ناکرده هایشان پشیمان کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا